نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش مهديه
عمل و بحران هاي عمل (2)
تو امروز و هر روز مشغول كارهايي هستي. اين كارها از روي عادت، از روي علاقه، به خاطر خواهش و يا دستور كسي و از روي رقابت و هم چشمي و يا تشويق و تهديد، از تو سر مي زند.
نويسنده: علي صفايي حائري
نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش مهديه
عمل: حسنات و صالحات
تو امروز و هر روز مشغول كارهايي هستي. اين كارها از روي عادت، از روي علاقه، به خاطر خواهش و يا دستور كسي و از روي رقابت و هم چشمي و يا تشويق و تهديد، از تو سر مي زند.در يك مرحله، تو كارها را با غريزه انجام مي دهي و يا انجام نمي دهي. اما در هنگام بلوغ، آدمي به نظارت و حساب رسي و به سنجش و تعقّل روي مي آورد. در اين مرحله، مجموعه ي كارها و حالت ها را محاكمه مي كند و ديگر هيچ كدام از اين كارها و حال ها را طبيعي نمي داند. از خود مي پرسد چرا خوشحال شدم ؟ چرا ناراحت شدم؟ چقدر بايد خوشحالي يا ناراحتي مي كردم؟ پس چرا بيش تر يا كم تر؟
با اين محاكمه هاست كه آدم، آدم مي شود تا به حال نيروهايي در تو فعاليت داشته اند. با حواس، با احساسات، با تخيّل و با تفكّر كار مي كردي. و چيزهاي جديدي را كشف مي كردي و مجهولات خودت را، از معلوماتي كه داشتي، بيرون مي آوردي. ولي هنگام بلوغ، تو به نظارت و حساب رسي جديدي مي رسي. اگر چيزي را بخواهي و اگر محيط و عادات و فكر تو، برايت راه هايي را نشان بدهند؛ حالا تو مي تواني هم خواسته و مطلوب خود را و هم اين راه ها را بررسي كني و انتخاب كني. بررسي اهداف وراه ها و روش ها، با انتخاب تو همراه مي شود. نيروي سنجش تو نيروي تعقّل تو، باعث مي شود كه از زير بار عادت ها و علاقه و غريزه ها آزاد شوي؛ و باعث مي شود كه بتواني انتخاب كني.
اين آزادي، كه با تعقّل و سنجش آغاز مي شود، آغاز تكليف و مسؤوليت تو را با خود دارد.
تو با بلوغ، به عقل و سنجش و به آزادي و به مسؤوليت تكليف مي رسي. مسؤوليت اوّل تو، نظارت و كنترل بر كارها و حالت هايي است كه از تو سر مي زنند. تو از حالا كه به بلوغ رسيده اي، نمي تواني بگويي دلم خواست كه انجام دادم؛ عادت كرده بودم؛ دوستم وادارم كرد؛ فلاني گفت؛ شيطان وسوسه ام كرد؛ چون همه ي اين ها درست است، ولي تو نيروي سنجش هم داري و با اين سنجش، آزادي و انتخاب هم خواهي داشت و اين آزادي، مسئوليت و مجازات را مي خواهد.
تو با گربه اي كه بوي غذا را مي فهمد و به دنبال غذا مي آيد و آن را مي گيرد و مي برد، تفاوت داري. تو خيال داري مي تواني هر دنيايي را و هر صحنه اي را بازسازي كني و با آن فكر كني. تو فكر داري، مي تواني استنتاج كني و مجهولات را كشف كني و جواب بدهي. تو عقل داري، مي تواني هدف ها و كارها و راه ها، را با هم و با خودت بسنجي و انتخاب كني. گربه اين تخيّل و تفكّر و تعقّل را ندارد. ومهارت ها و حركت هاي او، از حس و غريزه ي او الهام مي گيرد و ديگر بر كارهاي خود و محرك هاي خود، نظارتي و تسلّطي ندارد. و مسئوليتي ندارد و بازخواست و تكليفي هم ندارد.
تو با بلوغ، به عقل و سنجش و به آزادي و نظارت و به مسؤوليت در برابر كارها و حالت ها و نعمت ها و برخوردها رسيده اي. از تو مي پرسند كه چرا اين گونه بر خورد كردي؟ چرا خواهرت را زدي؟ آيا زدن مؤثرتر بود؟ يا محبّت كردن؟ يا خواهش كردن؟ يا قهر كردن؟ تو بايد همه اين ها را بسنجي و اگر زدن بهتر بود و مفيد تر بود، او را بزني. نه از روي حرص و ناراحتي و به خاطر خنك شدن دل خودت او را آزار دهي.
پس سنجش و حساب رسي، مسؤوليت اوّل توست؛ چون خلقت و ساختمان وجود تو، با اين توانايي همراه است و اين توانايي، مبناي مسؤوليت توست.
تو به اندازه اي كه از غريزه و عادت الهام مي گيري و طبيعي رفتار مي كني، از آدميّت فاصله داري. و به اندازه اي كه نظارت و سنجش و حساب رسي داشته باشي و انتخاب در كارها و برخوردها داشته باشي، آدم هستي. و آدم بودن، خيلي سخت تر از طبيعي بودن است؛ چون آدم بايد هر لحظه و هر عمل و هر حالت و هر برخوردي را بسنجد و بررسي كند و از عكس العمل هاي طبيعي و از انعكاس ها، به انتخاب هاي سنجيده روي بياورد. و اين سخت است؛ ولي با تمرين آسان مي شود و با شكر و تسليم زيادتر و گسترده تر مي شود. و با بلاء و گرفتاري ها، تمحيص و تثبيت مي شود. و تو بايد با تمرين و شكر و بلاء، آماده شوي و به تدريج، اين وجود شلوغ و در هم و اين دل بي سامان را، منظّم كني و در اختيار بگيري.
دختر خوبم!سقوط و انحطاط خيلي آسان و طبيعي است. جاذبه ها تو را به سقوط مي خوانند، ولي بالا رفتن و از كشش جاذبه آزاد شدن، موتورهاي روشن مي خواهد. ببين! يك سنگ به اندازه ي بالا مي رود، كه نيرويي پشت آن باشد. با تمام شدن نيرو، سقوط و افتادن سنگ طبيعي است، ولي يك گياه كوچك را نگاه كن، كه چه طور از زير خاك ها و سنگ ها سر بيرون مي آورد و حتّي آسفالت ها و سيمان ها را مي شكند و سربلند مي نمايد. اگر تو به اندازه ي اين گياه كوچك، ريشه داشته باشي، از زير خاك و سنگ و از زير عادت و غريزه و از زير حرف ها و هوس ها سر بيرون مي آوري و سربلند مي شوي.
دخترم!مي داني ريشه ي آدم چيست؟ ريشه ي تو، فهم تو، علاقه ي تو و انتخاب توست. عمل تو، از اين ريشه ها سر بلند مي كند.
بلوغ و آزادي و عقل و سنجش، نظارت و حساب رسي مي خواهد. نظارت بر كارها و حالت ها و برخورد ها، نظارت بر هدف ها و بر راه ها و پيشنهاد ها و روش ها. آيا مي خواهي به خاطر سختي، از اين نظارت و سنجش چشم بپوشي و دست بكشي و مثل حيواناتي زندگي كني، كه اين نيرو و توانايي را ندارند؟ خداوند، آدم هايي را از حيوانات پست تر مي داند؛ چون حيوانات اين نيرو را نداشته اند، ولي آدمي داشته و به كار نگرفته و يا خراب كرده از كار اندوخته است. درست مثل كسي كه در شب تاريك و در راه پر پيچ و خمي، چراغ و فرمان ماشين خودش را خراب كند و يا به كار نگيرد. راستي، كه چقدر حماقت است و ما چقدر گرفتار اين حماقت ها هستيم و نمي دانيم. و با غفلت ها و غرور ها و يا با مشروب و داروها، عقل و سنجش خود را خراب مي كنيم و در تاريكي مي تازيم و خوشحاليم؛ چون نمي دانيم كه چه كرده ايم. درست مثل كسي كه در شب تاريك، براي پيدا كردن چند ريالي، آتشي روشن كرده وخوشحال است، كه پول خودش را يافته؛ ولي فردا مي فهمد كه اسناد و مدارك وا سكناس ها را آتش زده و با اين آتش، چند ريالي را يافته! آيا فردا، اين خوشحالي تاريك ادامه مي يابد؟ آيا در روشنايي معرفت، جايي براي سرور و غرور سياه است؟
مهديه جان!سر تفاوت عمل هاي مساوي و كارهاي برابر، در همين سنجش و نظارت نهفته است. دو نفر خون مي دهند، دو نفر در راه خدا جان مي دهند، دو نفر احسان مي كنند و دست فقيري را مي گيرند. آيا اين دو يك ا رزش و يك درجه دارند؟ من يك تومان داده ام تا ز سماجت فقير خلاص شوم و تو يك تومان داده اي تا احساس و عاطفه ات آرام شود و عارفي يك تومان داده تا درس گذشت و احسان را بياموزد. آيا اين يك تومان ها و احسان ها برابر است؟
يكي براي غرورش جان داده و يكي به خاطر دستور گردن كلفتي گرفتار مرگ شده و يكي در برابر ظلم و ستم ايستاده و ديگري به خاطر هدايت و تربيت انسان ها جان داده و زمان و مكان و شرايط را سنجيده و عمل كرده. آيا اين خون ها هم وزن هستند و اين ارزش ها برابرند؟
همين طور، دو نفر غذا مي خورند، دو نفر مي خوابند و دو نفر ازدواج مي كنند. ارزش عمل ها، به بينش ها و نيّت ها و نظارت هاي تو بستگي دارد. بينش و بصيرت و انگيزه و نيّت و نظارت بر زمان و مكان و شكل و روش عمل، پشتوانه ي عمل است. بدون اين پشتوانه، اعمال ارزشي ندارد. و براي رفعت و رشدِ عامل و فاعل مفيد نيستند. گر چه ديگران از اين كار بهره ببرند و استفاده كنند و نتايجي بسيار به دست بياورند.
در يك مرتبه، كارها را با غريزه، با عادت، با وسوسه و تلقين انجام مي دهي. و گاهي كارها را مي سنجي؛ مصلحت وفساد آن را اندازه مي گيري، به شرايط و زمان و مكان كارها فكر مي كني؛ تاريخ و جغرافياي حرف و عملي را بررسي مي نمايي. چه بسا حرف هاي خوبي، كه در جاي خود واقع نشده و خون ريخته است. چه بسا كارهاي حقّي، كه از راه درست و با هدف درست دنبال نشده است. كارها، از لحظه اي به حسنات و سيئات مي رسند، كه حسن و قبح آن ها را و روش ها و شكل هاي شان را بسنجي. و كارهاي از لحظه اي به صالحات بدل مي شوند، كه انگيزه و جهت و آن ها را هم در نظر بگيري. و گذشته از حسن و خوبي عمل و حسن و خوبي شكل و روش آن، به جهت عمل و هدف عمل هم توجه داشته باشي و سعي كني كه خوبي تو، خوراك باطلي نشود و حقّ تو را، باطلي طعمه ي خود نسازد؛ كه بايد حرف ها و كارهاي به حقّ تو، از راه حق دنبال شود و با شكل حق وسنّت درست عملي شود و از بدعت ها و تجاوزها دور شوند. و با اين همه، كه حقّ را از راه حق و با حق آورده اي، مواظب باشي كه بازيچه ي باطل ها نشوي و ناحقّي از تو بهره برداري ننمايد.
اين گونه، عمل به حسن و به صلاح آراسته مي شود و حسنات و صالحات، مشخص مي شوند. و اين همه، از بركت سنجش و حساب برسي و دقّت و بررسي تو فراهم مي شود.
سرّ اين كه، اولياء بزرگ تو، از حقّ خود دم نزدند، همين بود كه حقّ آن ها را، باطلي دستاويز مي كرد و اساس اسلام بر باد مي رفت. اين بود كه خون خوردند و خار در چشم نگه داشتند و استخوان در گلو شكستند و با اين همه، از حقّ خود دفاع نكردند و مبارزه برنخاستند؛ چون آن جا كه تو ياري نداري، محاصره مي شوي و دستاوردهاي تو، به دهان تو را نمي يابد؛ كه علي مي فرمود: « فَجَناهُ اَيْديهِمْ لا تَكُونُ لِغََيْرِ اَفْواهِهِم »(1) كه دست هاي تو، براي تو كار نمي كنند و براي هدف تو، نمي سازند.
دختر خوبم!خيال نكن كه اين همه لطافت و خبرگي، آسان به دست بيايد؛ كه در اين دنياي درد و رنج، برداشتن يك مشت گندم از زمين، كاويدن و كاشتن و برداشتن و سرما و گرما چشيدن مي خواهد. پس چگونه مي توان بدون رنج و دقت، به اين همه برداشت و اين همه لطافت رسيد.
كساني كه در بند حرف ها هستند و شغل آينده و همسر آينده و راه آينده ي خود را از اين و آن ها و از دهان هاي باز و چشم هاي بسته مي گيرند، چگونه مي خواهند به حسنات و صالحات دست بيابند! و چگونه مي خواهند بدون علم و عقل و حلم، به حاصلي چشمگير نايل شوند!
علم به آنچه كه شده و آنچه كه انجام نشده و بايد انجام بشود.
علم به نقطه ضعف هاي خود و دقّت و بيداري دشمن، كه تا چه حد با اين ضعف ها آگاه شده.
علم به طرحها و كارهاي دشمن و نقطه ضعف هاي او. اين علم و آگاهي، براي هر كاري كه مي خواهي انجام بدهي، لازم است.
تو مي تواني بدون اين وسعت نظر و بدون اين طرح و بدون اين آگاهي و بصيرت، رشته اي را انتخاب كني و به خياطي و گل دوزي و يا خانه داري و همسر داري و ياپزشكي و مهندسي و يا معلّمي و تربيت مشغول شوي و در هر چه كه پيش آمد و اتفاق افتاد، آرام بگيري. ولي گاهي حساب مي كني كه تودر جامعه اي هستي، در كشوري هستي و اين كشور نيازها دارد و منافع و امكانات چشمگير و وسوسه انگيز دارد. اين امكانات، قدرت ها و ابر قدرت ها را وسوسه مي كند و به دوستي و دشمني مي كشاند. دوستي آن ها به خاطر دست يافتن است و دشمني آن ها به خاطر شكستن موانع. پس تو نمي تواني در اين جامعه ي مرتبط و كشتي بزرگ، بي حساب و كتاب از دوستي ها و دشمني ها، و نقطه ضعف هاي خود و دشمن خود اقدام كني؛ چون كسي كه بي حساب به آب مي زند، غرق مي شود و نصيب گرداب ها مي گردد؛ چون خوبي هايش در جاي خود نمي نشيند. درست مثل اين كه تو يك انبار بنزين را، همين طور آتش بزني، كه انفجار و حرارت دارد، امّا حركت و حاصلي ندارد. ولي چند قطره بنزين، اگر در جاي خود سوخت، كار ساز و مفيد خواهد بود.
كسي كه از ريشه هاي عمل و ازانگيزه ها و هدف ها اطلاع دارد، نمي تواند از شرايط بي خبر باشد. عمل، در طرح معنا مي دهد. بدون طرح، عمل خوب تو، سلام نخواهد بود، كه خراب كاري و دوباره كاري گريبان گير تو خواهد شد. بدون نقشه، هر كاري در جاي خود نمي نشيند و ناچار طعمه ي نقشه دارها مي شوي. آن ها كه تو را و سرزمين تو و نيروهاي تو را جزء منافع خود مي شمارندو براي دستيابي به منافع خود، از هيچ كاري دريغ نمي كنند؛ از جنگ و از ترور و از خريد و فروش آدم ها و فتنه گري ها و آتش افروزي ها.
دختر خوبم!نمي توانم از اين همه آتش و فتنه و از اين همه دست هاي ظالم و خائن و از اين همه زمينه هاي سنگين براي تو نگويم و تو را بگذارم كه با غريزه و با صفاي حس و احساس، گرفتار اين رذالت هاي پنهان و آشكار بشوي. پس اگر چه براي تو مبهم است، تحمل كن؛ كه آدمي مي تواند با علم و مشورت و با سنجش و دقّت و با حلم و شكيبايي، خطرهاي كمين نشسته را بشناسد و دشمن هاي خود را رَصد كند و با آگاهي، به مبارزه برخيزد.
علم و اطّلاع را با تجربه، با عبرت، با مشورت، با فكر و با مطالعه مي تواني به دست بياوري و در هر كاري كندو كاو نمايي؛ كه هيچ گربه اي به خاطر خدا موش نمي گيرد و گوش نمي برد.
خيلي ها براي استعمار و براي بهره برداري از ملّتي، به بهداشت و مسكن و خوراك آن ها مي رسند؛ امّا منافع آن ها را براي خود مي برند؛ كه خرس هاي بهره مند از كندوي عسل، براي زنبورها، از دشت هاي گل و از سرزمين هاي سبز حكايت مي كنند؛ چون عسل هاي انباشته شده، از سر شكم آن ها در مي آورد. فريب محبّت ها را نخور؛ به ريشه ها و انگيزهها و هدف هاي ديگران هم فكر كن و اين ها را هم به سنجش بياور؛ كه اين تعقّل و سنجش انگيزه ها و هدف ها و شكل هاي عمل، مي تواند تو را از طعمه شدن و طعمه ساختن نجات بدهد.
اين علم و اين عقل، اگر با حلم و شكيبايي همراه بشود، رهايي و بهره مندي قطعي است. دردعاي ماه رمضان هست: « اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ لي حِلْماً يَسُدُّ عَنّيِ بابَ الْجَهْل »(2). مي گويد: از تو حلمي مي خواهم كه درهاي ناداني را به رويم ببندد. نمي گويد: « اَسْئَلُك عِلْماً »، از علم سخن نمي گويد، با اين كه طبيعي تر در برابر جهل، علم بود و كه درهاي ناداني را ببندد، ولي آدمي، با اين كه مي داند، در هنگام شتاب، به چاله ها و چاه ها گرفتار مي شود و با كوري شهوت و غضب، در چاه مي افتد. و آن جا كه نمي داند، ولي با دقّت و توجّه گام بر مي دارد، از چاله هاي مجهول و كمين هاي پنهان هم با خبر مي شود و مي رهد. پس اين حلم است كه تمامي درهاي جهل را مي بندد، نه علم.
اين علم و عقل و حلم، اين بصيرت و بينش، مسؤوليت دوّم توست. نظارت و حساب رسي محرّك ها و شرايط و نظارت وحساب رسي حركت ها، و كارها، اين دو مسئوليت تو بودند. و مسؤوليت سوّم تو، هنگام عمل و براي عمل، فراهم كردن برنامه و تقدير است. اين طرح و برنامه ريزي، باعث مي شود كه كارهاي پراكنده ي تو هماهنگ شود و نيروهاي رها و بي حاصل تو، يك جهت و يك سو شود، كه در دعاي كميل مي خوانيم: « اَسْئَلَُکَ اَنْ تَجْعَلَ اَعمالي وَ اَوْرادي كُلُّها وِرْداً واحداً و حالي في خِدْمَتِكَ سَرْمداً »؛ از تو مي خواهم كه تمامي كارها و حرف هاي مرا، يك كار و يك حرف قرار بدهي و حال احساس مرا، هميشه در خدمت خودت بگذاري. آنچه كه كارها و حرف ها و حال هاي گوناگون و پراكنده را وحدت مي دهد و داوم مي دهد، همين طرح و تقدير است.
آن ها كه ليلة القدري دارند و در شب بحران، حساب نعمت ها و حالت ها و مسؤوليت ها ي خود را مي رسند و براي تمامي عمر خود، برنامه مي ريزند، اين ها به سلام مي رسند و فرشته هاي نازل، آن ها را به سلام مي رسانند.
كسي كه طرح ندارد و پيش بيني ندارد و برنامه ندارد، نه از امكانات خود بهره مند مي شود، كه بي حساب و كتاب خراب كاري ودوباره كاري و كندكاري، حتمي است و نه از طرح و نقشه ي نقشه دارها و برنامه ريزها، ايمن مي ماند؛ كه آن ها براي صداي تو، براي موي تو، براي اندام تو، براي هوش تو، براي مهرباني و ارتباط گرم تو، حساب باز مي كنند؛ و از تو، بدون اطّلاع تو بهره بر مي دارند. و به خاطر بهره برداري مطمئن، تو را ذليل و اسير مي سازند و در بند مي اندازند و به گرو مي گيرند. حال با وعده وعيد و يا تعريف و تشويق و يا شيطنت و دسيسه و يا باندها و دست هاي پنهان و آشكار. و تا چشم باز كني، فرو رفته اي و گرفتار شده اي و راه بازگشت هم نداري.
اين شيطان هاي تجربه دار، براي بهره برداري از گوسفندهاي آشنا، آن ها را با يك ديگر و با چوپان و با آغل ها و پناهگاه ها، بيگانه مي كنند و از هم مي رمانند و از هم مي پاشند. در تنهايي و آوارگي است، كه به راحتي به خواسته هاي پليد خود دست مي يابند.
فقط، توبا بصيرت و آگاهي و با طرح و برنامه ريزي، از تمامي اين خطرها و شيطنت ها نجات مي يابي و حتي از اين شياطين بهره مي گيري؛ كه شيطان در طرح الهي، مفيد است و دشمن براي تو، كه ضعف ها و قدرت هاي خودت و اورا مي شناسي، كارساز است. مبارزات بيدار، حتّي از دشمن و با دست او، به مقاصد خود راه مي يابند.
با توجه به اين سه مسؤوليت: نظارت و بصيرت و طرح، كارها و اعمال تو در هنگام اجراي برنامه، نقش هدف و اسم و نشان هدف تو، را با خود دارند و با اسم الله و نام خدا و با نقش و هدف تو، تحقّق مي يابند. و اين خيلي مهم است كه شغل ما، نقش ما باشد. خوردن، خوابيدن، دوستي، دشمني، تحصيل و تمام شغل هاي اجرايي ما، نقش تربيتي و سازندگي و نقش اهداف ما و نشان خدا را با خود داشته باشند و با اسم الله و نام و نشان خدا همراه باشند.
دختر خوبم!مادام كه دل تو از دنيا كوچك تر باشد و همّت تو حقير باشد و بيش از همين زندگي هفتاد ساله را حساب نكند و به حساب نياورد؛ مطمئن باش هر كاري كه بكني، حقير و محدود و دنيايي است، حتّي اگر نماز و روزه و حجّ و جهاد و درس توحيد باشد؛ كه به خاطر دنيا و حرف ها و جلوه ها و زينت هاست. ولي اگر دل تو از دنيا بزرگ تر بشود و همّت تو از اين محدوده فراتر برود و بيش از دنيا، از خودت توقّع داشته باشي؛ مطمئن باش براي اين دل هاي بزرگ، هر كاري مفيد و سودمند خواهد بود؛ حتّي اگر پاك كردن بيني كودك و پرداختن به كارهاي عادي و روزمرّه باشد، كه از اين ها هر كاري را خريدارند.
براي تو كه بزرگ شده اي، ديگر عروسك هاي خواهر و برادر و كوچك تو جاذبه اي نداردو به اين ها، كه تا ديروز براي آن ها گريه مي كردي، حالا ديگر نگاه هم نمي كني. و اگر به آن ها دست مي زني، به خاطر مشغول كردن و نگه داري بچه هاي جاهل و غافلي است، كه به قدرت خويش آگاه نيستند و از آنچه كه در انتظار آن هاست، غافل هستند. و تازه اين اشتغال و سرگرمي، به خاطر دل تو نيست، كه مي خواهي آن ها را تربيت كني و با مهرباني و آموزش هاي آرام، آن ها را بسازي و به نقش خويش آگاه نمايي.
من فراموش نمي كنم كه براي جمع آوري درِ شيشه هاي ليموناد و همين حلبي هاي زنگ زده و يا جمع آوري مدادهاي كوچك و بي حاصل، چقدر از مادرم كتك مي خوردم، كه چرا جيب هاي كت و شلوارم را پاره مي كنم و كثيف مي كنم؛ ولي دست برنداشتم و به خاطر بازي و برد و باخت، همه ي فحش و نفرين ها را تحمل كردم؛ اما حالا اگر كسي به من پول زيادي هم بدهد، كه به دنبال همان حلبي هاي كثيف و مدادهاي كوتاه و مسخره بروم و همان بت هاي ديروزم را جمع آوري نمايم، خنده ام مي گيرد و زير بار نمي روم، چرا؟ چون به قدر و ارزش هاي خودم آگاه شده ام و خودم را بزرگ تر از همان بت ها مي دانم و خودم را و وقتم را، خودم را و عمرم را براي آن ها نمي گذارم؛ مگر آن كه بخواهم با بچه ها كار كنم و آن ها را تربيت كنم؛ كه ممكن است از همين كليد استفاده ببرم و از اين راه داخل شوم؛ كه در اين صورت، اين شغل و سرگرمي، اين كار، نقش من و هدف من و نشان هدف من را دارد و اسم و نشان هدف، به عمل من معنا داده است و آن را حسنه و صالحه ساخته است. خوبي و حسن عمل و هدف داري و جهت داري عمل، صالحات را مي سازد. و اين علي است، كه فرياد مي زند: « اَلْعَمَلَ اَلْعَمَلَ اَلْنَّهايهَ اَلْنَّهايهَ ».
اين تأكيد و تعدد، مي تواند حسنات و صالحات و نهايت انسان و نهايت اسلام را در بر بگيرد و استقامت و بر امر و استقامت بر طريق را سفارش كند و صبر بر طاعت و صبر از معصيبت را گوشزد نمايد تا ورع و حذر از دنيا و زينت ها و از نفس و بازي ها و از حزن گذشته و از خوف آينده و از تعلّق و تردّد امروز، در دل و در عشق و ترس آدمي خانه كند؛ و به نصرت حقّ و شكست باطل بينجامد و از تخاذل و تيه و سرگرداني برهاند؛ كه علي، اين مرد راه، به اين همه اشاره دارد. و اميدوارم كه توبا قرآن و حديث ونهج البلاغه آشنا بشوي و در حفظ و در دل خود، با آن مأنوس شوي و سپس با آشنايي با زبان و با معاني اين همه حكمت، به بهره هايي برسي و به بهره هاي برساني. و در اين دنياي زينت و غفلت، فرياد بصيرت و هدايت باشي و حامل بيّنات و كتاب و ميزان رسولان خدا باشي؛ كه بدون اين نقش، تمامي شغل ها و عنوان هاي بزرگ و كوچك، حقير و پوچ و مسخره است. از خدا مي خواهم، كه تمامي ما را به اين شهادت و بصيرت برساند و از اين جام معرفت سرشار سازد تا همه ي تعلّق ها و غفلت ها و ضعف ها، از عزم و تصميم ما شست و شو شود و در اين جاري زلال، تطهير گرديم و تطهير شويم.
پينوشتها:
1.نهج البلاغه صبحي صالح، خ232.
2.مفاتيح الجنان، اعمال شب بيست و يكم.
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}